يكي از اساسيترين مباحث معارف ديني، آن است كه آيا دين و اعتقاد به ماوراي طبيعت به ويژه ايمان به خدا چگونه و تحت تأثير چه عواملي براي انسانها پديد آمده است. آيا شريعت و تشريع با تكوين و آفرينش هماهنگي و همسنگي دارند يا آنها دو جريان متفاوت هستند؟
اين مقاله به دنبال آن است كه اثبات كند بينشها و گرايشهاي ديني به چگونگي آفرينش انسان و نهاد او برميگردد و اين نداي فطرت است كه انسان را به سوي ايمان و گرايش به مبدأ و معاد و برنامهاي متناسب با آن فرا ميخواند و به دنبال آن، عوامل پشت كردن برخي انسانها از اقتضاهاي ذاتي و زمينههاي ناتواني و يا انحراف فطرت را توضيح داده وسرانجام، نقش انبيا و رهبران ديني در هدايت و شكوفا سازي فطرت به اختصار بيان شده است.اميد است مفيد و مقبول اهل تحقيق و دانش قرار گيرد؛ انشاء الله.
فطرت، كلمهاي عربي از مبدأ (ف ـ ط ـ ر) است و در لغت به دو معناي شكافتن و ابداع و آفريدن از نيستي (ايجاد اوليه) آمده. اين دو معنا در قرآن بهكار رفته است؛براي مثال، در سورة ابراهيم، آيه 10 معناي ايجاد و آفرينش آمده و ميفرمايد:
أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ،
و در سوره انفطار آيه 1 معناي شكافتن به كار رفته است:
وإِذَا السَّماءُ انفَطَرَتْ؛
اما لفظ فطرت در وزن فِعْلَه به معناي نوعي خاص از آفرينش و كاربُرد آن فقط انسان است . فطرت انساني يعني ويژگيهاي ذاتي كه در آفرينش انسان لحاظ شده است. بينشها و گرايشهايي كه اكتسابي نيستند و در سرشت انسان قرار دارد، فطري ناميده ميشوند.
راغب اصفهاني ميگويد:
فطر ايجاد و ابداع يك چيز بر هيأت و كيفيت خاصي است كه اقتضاي فعلي از افعال را دارد؛ پس اين آيه شريفه كه ميفرمايد: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا، فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده (روم(30)، 30) و اشاره است به اينكه مردم را به گونهاي خلق و ايجاد كرده است كه معرفت و شناخت خدا و ايمان به او در آنها وجود دارد (راغب اصفهاني،بيتا: ص 396).
مفسران نيز همين معنا را پذيرفته، فطرت را حالتي ميدانند كه خداوند متعالي در انسان قرار داده و او را براي پذيرش حقّ، مستعد آفريده است. علامه طباطبايي بعد از آن كه دين را روش زندگي و نشاندهنده سير سعادت معرفي ميكند، ميگويد:
پس براي انسان آفرينش خاصي است كه او را به روشي خاص در زندگي و مسير معيّني كه داراي غايت و هدف مشخصي است هدايت ميكند كه بدون پيمودن اين مسير، به آن هدف نميرسد و اين هدايتگر و هادي، چيزي جز فطرت و كيفيت خلقت انسان [كه در همه انسانها وجود دارد و تغيير و تحوّل نميپذيرد] نيست و بدين سبب [قرآن] به دنبال تعبير فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا، فرمود: لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّه؛ِ در آفرينش الاهي دگرگوني نيست ( طباطبايي، بيتا: ج16، ص 179).
قلمرو فطرت: فطرت هم بينشها و شناختهاي انسان را شامل ميشود و هم گرايشهاي ذاتي و اختصاصي او را پوشش ميدهد؛ بدين سبب، فطريات، شامل انديشههاي نظري و حوزه عقل نظري ميشوند؛ چنانكه اقتضاهاي عقلي عملي را در بر ميگيرند. منظور از فطريات، اموري است كه آفرينش ويژه و فطرت انساني، آنها را اقتضا ميكند و محصول علم حضوري هستند ( نه علم حصولي و اكتسابي) نظير حقيقت جويي، گرايش به خير و فضايل انساني، زيبايي دوستي، ميل به كمال مطلق ... .
طبيعت، غريزه و فطرت، ذاتيات و اقتضاهاي آفرينشي را دلالت دارند و در اين جهت مشتركند كه اكتسابي نيستند؛ اما كاربرد آنها متفاوت است. طبيعت در مورد خواصِ ذاتي و چگونگي آفرينش همه مخلوقات و پديدههاي عالم امكان بهكار ميرود و دستكم تمام ماديات را در برميگيرد و اگر در جانداران هم به كار رود، حيثيّت عمومي و مشترك آن با موجودات ديگر را دلالت ميكند؛ اما غريزه، اقتضاهاي ذاتي و گرايشهاي حيواني را در بر گرفته، خصوصيات مشترك بين انسان و حيوان را شامل ميشود؛ مانند غريزه شيرخوارگي، به دنبال لذت جسماني و مادي بودن و ...؛ در حالي كه فطرت، حالت فراحيواني و به انسان اختصاص دارد. فطرت فقط ويژگي خدادادي انسان را به اين لحاظ كه انسان است، شامل ميشود و بر جاذبهها و ذاتيات غير انساني دلالت نميكند؛ بدين سبب بسياري از فطريات جنبة ارزشي و معنوي دارند نه مادي. به دنبال لذت مادي بودن مانند غذاي لذيذ بودن غريزي است؛ اما ايثار و فداكردن لذتهاي مادي و شهوتراني، براي هدف بالاتر و لذت معنوي فطري است.
با توجه به آنچه گفته شد ميتوان ويژگيهاي فطرت و امور متعلق به فطرت را چنين برشمرد:
1.همگاني و فراگير: فطريات چون به سرشت وآفرينش انسان مستندند، همه افراد را بدون استثنا در برميگيرد؛ گرچه تحت تأثير اوضاع مختلف و عوامل بيروني، ميزان آن در افراد، شدّت و ضعف خواهد داشت.
2.فراحيواني و ارزشي بودن: چنانكه گفته شد، فطرت به انسان اختصاص دارد و داراي جنبة فراحيواني است؛ بدين لحاظ، فطريات همگي خير و از فضايل انسان شمرده ميشوند. هيچيك از شرور ريشة فطري ندارد و اعمال زشت و ناپسند انسانها را نميتوان به حساب فطرت و سرشت انساني گذاشت. حتّي بدترين و ظالمانهترين انسانها به حسب آفرينش ، عدالت و احسان و زيبايي را دوست دارند و ظلم و تعدي را زشت ميشمارند؛ گر چه در عمل به آن پايبند نبوده ، به سبب منعفت طلبي و تحت تأثير غرايز و نفسانيات، جهتگيري خود را بر خلاف فطرت انساني قرا دهند.
3.غير اكتسابي: فطريات همگي محصول علم حضوري است و اساس آنها به تعليم و تعلم نياز ندارد؛ گرچه هدايت و رشد و شكوفايي آن به راهنمايي و هادي نيازمند است؛ چنانكه بيتوجهي و غفلت يا تغافل ازامور فطري باعث خمود فطرت ميشود.
4.تغيير و تحول ناپذيري: اصل امور فطري در همه زمانها و مكانها و در همه انسانها وجود دارد و دگرگونيهاي اجتماعي و علمي و سياسي، فطرت انسان و سرشت او را دستخوش تغيير و تحول، و آنها را تعويض نميكند؛ چنانكه قرآن فرمود:
لا تبديل لخلق الله.
5.قابل تجربه: هر انساني با رجوع به وجدان و سرشت خويش ميتواند امور فطري مانند حقيقتجويي، ميل به صداقت و راستي و انزجار از دروغ و زشتي را درك كند و آن را بيابد.
يكي از مهمترين اقتضاءات ذاتي و سرچشمه گرفته از سرشت انساني، خداباوري، خداجويي و تكيه بر مبدأ آفرينش و اعتماد به روش و برنامههايي است كه پروردگارش براي او ترسيم كرده است.
آدمي با بازگشت به خويشتن خويش و رجوع به سرشت انساني، بدون نياز به استدلالهاي عقلي و روشهاي علمي، از راه دل و با علم حضوري و بيواسطه ميتواند به سوي مبدأ و كوي يار جذب و در پرتو آن متنعم شود و آرامش يابد. انسان به لحاظ آفرينش، محدودّيت پذير نيست و در طلب كمال مطلق است؛ جز به مطلق و موجود نامحدود تكيه ندارد چنانكه آرامش و طمأنينه و آسايش خويش را در پيوند با او دانسته، فقط او را شايسته و اشباع كننده دل انسان ميداند: أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشيد كه فقط با ياد خدا دلها آرامش مييابد (رعد(13)، 28). اعراض و اجابت در برابر اين اقتضايِ ذاتي و گرايش قلبي، اضطراب و تشويش خاطر را به دنبال داشته، زندگي را تاريك و غير قابل تحمل ميكند و آرامش و راحتي را از انسان ميگيرد، گرچه همه امكانات مادي و موقعيتهاي خوب دنيايي را داشته باشد. آري، انسان همراه با همه چيز و منهاي خدا با نگراني و زندگي تنگ و پر ازفشار روحي مساوي است: وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً؛ و هر كس از ياد من رويگردان شود، زندگي [سخت] و تنگي خواهد داشت (طه (20)، 124).
هر فردي از افراد انسان، هر گاه به خود واگذار شود و فطرت او از پيرايههاي علمي و فشار عوامل خارجي رهايي يابد، متوجه نيرويي توانا و مقتدر و ما فوق قدرتهاي مادي و محسوس ميشود و خود را با علم حضوري، مقهور و مملوك خدايي ميداند كه مبدأ و سرانجام انسان است؛ خالقي كه از روح نامتناهي خود در انسان دميده و شخصيت او را به گونهاي ساخته كه جز به پروردگار و مبدأ نامتناهي و غير محدود كه تدبير او را هم در دست دارد، تكيه و اعتماد نداشته باشد، و چنين گرايش دروني، انسان را به تلاش پيگير براي نزديك شدن به خدا و هدف نهايي فراخوانده، كمال و سعادت خويش را در تقرب به او ميجويد و به اقتضاي همان فطرت و سرشت انساني، يگانه راه رسيدن به مقصود و دستيابي به كمال انساني را تبعيّت از شريعت و روشي ميداند كه خدا و مدير آفرينش هماهنگ با نيازها و استعدادهاي انسان براي او ابلاغ و ارائه كرده است.به تعبير ديگر، فقط گرايش به خدا فطري نيست؛ بلكه همه دين و از جمله شريعت و احكامي كه خدا براي انسان انشا و ابلاغ كرده نيز فطري است؛ چرا كه اين احكام و دستورها مبتني بر مصالح و استعدادها و نيازهاي واقعي و خلقتيِ انسان و ابزاري براي تعالي او است؛ بدين سبب، قرآن پذيرش اسلام را بازگشت به فطرت انساني و اقتضاي آفرينش او معرفي ميكند؛ آفرينشي كه تغيير ناپذير است: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ(روم(30)،30).
علامه طباطبايي بعد از آنكه دين را روش زندگي و راه رسيدن انسان به سعادت ميداند، آفرينش انسان را به گونهاي معرفي ميكند كه زمينهها و ابزار سلوك به سوي اين سعادت در وجود او هست (طباطبايي،بيتا: ص 178). در بياني در معناي فطري بودن دين مطالب ارزشمندي را بيان كرده، چنين نتيجه ميگيرد كه "روشن شد كه لازم است دين [= اصولي علمي و قوانين و روشهايي كه سعادت انسان را تضمين ميكند] با اقتضاها و آفرينش انسان هماهنگي داشته باشد و تشريع بر فطرت و تكوين انطباق داشته باشد و معناي آيه شريفه همين است (همان، ص 193).
لقاء الله، هدف، و دين، راه رسيدن به هدف است و قرآن هر دو را فطري و برخاسته از نهاد انسان ميداند، نه تحميل از بيرون. هم گرايش و طلب خدا در سرشت آدمي نهاده شده هم تبعيت و پيمودن راهي كه او را به مقصود ميرساند. كلمه فطره در آيه شريفه منصوب به فعل محذوف است؛ يعني خُذْ فِطْرَتَكَ يا اَلْزِم فِطْرَتَك؛ يعني دين شكوفا شده فطرت است. آن را بپذير و ملتزم باش كه تمام وجود تو آن را ميطلبد و خدا آفرينش همه مردم (اعم از مسلمان و غير مسلمان) را هماهنگ و هم سنگ با دين حنيف آفريده و تشريع و تكوين او يك مقصود و هدف را دنبال ميكنند و وحدت دارند.
استاد جوادي آملي ميگويد:
معناي اخذ دين خدا آن است كه فطرتتان را رها نكنيد؛ پس اگر قرآن فرموده ملازم دين خدا باشيد، يعني فطرت خويش را رها نكنيد. .... آنچه در سوره مائده آمده يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ اي كساني كه ايمان آوردهايد مراقب خود باشد ( مائده (5)، 105) مشابه است با آنچه در سوره روم آمده كه فرمود: " فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ... " عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ يعني الزموا انفسكم كه انفسكم منصوب است به اسم فعل در آيه سوره روم كه آمده فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا يعني خذ فطرة الله الزم فطرة الله يعني دين الاهي خواسته درون شما است، نه آنكه از بيرون ذاتتان بر شما تحميل شده باشد؛ بلكه آنچه را كه فطرتتان خواست به شما دادند؛ مثلاً اگر به گياه عَطْشان بگويند آب زلال را جذب كن، اين دستور طبيعي بر او تحميلي نيست. اگربه انسان تشنه بگويند آب گوارا را بنوش، تحميلي بر او نيست؛ زيرا آب گوارا خواسته نهايي انسانِ تشنه است و با نوشيدن آن هر گونه رنجي كه از تشنگي ميبرد، برطرف ميشود ( جوادي آملي، 1366: ص 123 ـ 127)؛
بنابراين، برخلاف همه نظريات ساختگي، عامل گرايش به دين و خدا به درون آفرينش و اقتضاهاي وجودي و تكويني او برميگردد. انسانها همگي ذاتاً و به حسب سرشت، دل در گرو خدا و شريعت و راهنمايي و هدايت او دارند. در ايشان جذبه و عامل مهمي است كه آنان را به پرستش معبود و تكيه براو ميخواند و نسخة هدايت بخش و شريعت معبود را يگانه راه هماهنگ با استعدادها و نيازهاي خود مييابد و سعادت و رسيدن به سرانجام نيكو را در تبعيت او معرفي ميكند.
افزون بر مبناي خلقتي انسان و توجه و بازشناسي بعُد روحاني و مجرد اوكه نامحدود بودن بينشها و گرايشهايش را اثبات، و ميل و كشش او به سوي خداي نامتناهي و هدايتگر و تدبير كننده انسان را اقتضا ميكند راهها و ادلهاي براي فطري بودن دين وجود دارد كه به سه مورد از مهمترين آنها اشاره ميكنيم.
1.تجربه شخصي: يكي از راههاي بهرهمندي از هدايت فطري، رجوع به اعماق جان خويش و گوشدادن به نداي دل است؛ به ويژه هر گاه اعتماد و توجه به اسباب مادي و هدفهاي مجازي و كمالهاي محدود منقطع شود و انساني با تامل و انديشهها و گرايشهاي خود دريابد كه هيچيك از امور طبيعي و لذتهاي حيواني نميتواند او را اشباع و اقناع كند و درون خويش، مطلوب حقيقي خويش و راه رسيدن به آن را بجويد، به خوبي و راحتي گرايش و كشش ذاتي به سوي مبدأ آفريدگار و مالِك مُدّبر و نجاتبخش و دوست داشتني خود را مييابد؛ چنانكه هر گاه در موقعيت خطرناك و وضعيتي قرار گيرد كه هيچ تكيه گاه و ملجاً و انيسي نيابد، از درون، عاملي او را به سوي پناه بردن و استمداد از خدا و لذت بردن از خلوت و ارتباط با او دعوت ميكند و اين نشان دهنده آن است كه احساس امنيت و مشغول شدن به اسباب ظاهري و غفلت از علّت العلل و تنظيم و تدبير كننده عالم آفرينش، سبب خمود و كند شدن فعاليتهاي فطري ميشود؛ بدين لحاظ، با بريدن يا بريده شدن از اين اسباب و ابزار، حس دروني و فطرت خداجويي او بيدار و فعال ميشود و توجه و ايمان به خدا با اخلاص و التجا خود را نشان ميدهد. قرآن به اين بيداري ذاتي در حالت قطع اساب مادي در زمان فطرت و نسيان و غفلت و زمان راحتي و امنيت اشاره كرده، ميفرمايد:
فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ(عنكبوت (19)، 65).
هنگامي كه سوار بر كشتي شوند، خدا را با اخلاص ميخوانند [و غير او را فراموش ميكنند]؛ اما هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد، باز مشرك ميشوند.
خداشناسي و خداگرايي و تسليم شدن در برابر تدبير او نيازمند استدلالهاي عقلي يا علمي نيست و با علم حضوري و شهود فطري بهراحتي ميتوان يار و خداي محبوب و مقصود را يافت؛ بدين سبب، عارفان، اشراق دل و شهود باطني را بهترين و شايستهترين طريق خداشناسي ميدانند؛ خدايي كه فقط واجب الوجود، علة العلل، ناظم و خالق و حركت دهنده موجودات نيست؛ بلكه خدايي كه محبوبترين خواسته و يگانه مقصود انسان و رهايي بخش و آزاد كننده از همة قيود است و با يافتن او هيچكس و چيزي نميتواند دل انسان را با خود همراه كند و او را صاحب شود. خدايي كه اظهر موجودات است معنا ندارد آنها دليل او باشند: كيف يستدل عليك بما هو في وجوه مفتقر اليك. ما يكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غِبْت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك ... ما ذا وجد من فقدك و مالذي فقد من وجدك (دعاي عرفة امام حسين(ع)).
اگر حجابي هست، خود ايجاد كردهايم و بايد آنها را كنار زنيم تا خدا را در وجود خويش بيابيم.
دوست نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وي دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست دركنار من و من مهجورم
2.مطالعه و تأمل در انديشهها و گرايشهاي ديگران: هر گاه زندگي ديگران به ويژه موضعگيريهاي آنان در موقعيتهاي ويژه و مواجهه با حوادث سخت را مورد مطالعه و تدبّر قرار دهيم يا اعترافهاي انسانهاي بزرگ و دانشمندان را حتي آنان كه بهظاهر منكر ماوراء طبيعت هستند ملاحظه كنيم كه چگونه به خداي خود پناه بردهاند، به خوبي ميتوانيم به اين حقيقت برسيم كه در وجود همه انسانها كشش و عامل قدرتمندي است كه آنان را به سوي ايمان و اذعان به مبدأ و مقصدشان ميخواند؛ گرچه با ادلة عقلي و علوم حصولي نتوانند آن را اثبات كنند.
شهيد بزرگوار، استاد مطهري در مقام اثبات شور و عشق و جنبشي كه در عمق روح آدمي وجود دارد و او را به خداي جاودانه ميپيوندد، ميگويد:
ما اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسي در آدمي هست، دو راه در پيش داريم: يكي آنكه خودمان شخصاً و عملاً دست به آزمايش در وجود خودمان و ديگران بزنيم. ديگر اينكه ببينيم دانشمنداني كه سالهاي دراز در زمينه روان آدميان از جنبة مسائل معنوي مطالعاتي داشتهاند، چه نظر دادهاند. قدماي ما از طرق استدلالي و اشراقي چنين عشقي را در سراسر موجودات و از آن جمله انسان اثبات ميكردند و علماي امروز تجربيات رواني را دليل بر اين مطلب ميگيرند (مطهري، بيتا: ص 36).
وي سپس عبارتهاي تعدادي از دانشمندان را بيان كرده است؛ براي مثال، از پاسكال نقل ميكند:
به وجود خدا دل گواهي ميدهد نه عقل. و ايمان از اين راه به دست ميآيد (همان. ص 37)،
و از قول ويليام جيمزميگويد:
من به خوبي ميپذيرم كه سرچشمه زندگي مذهبي دل است، و قبول هم دارم كه فرمولها و دستورالعملهاي فلسفي مانند مطلب ترجمه شدهاي است كه اصل آن بهزبان ديگري ميباشد .... (همان)
3. آيات قرآن: در قرآن، افزون بر استدلالهاي عقلي و تدبر در عالم آفرينش براي اثبات مبدأ و معاد، راههاي فطري و اينكه در نهاد هر انساني گرايش به حقيقت مطلق وقدرت و علم غير متناهي وجود دارد نيز با تعابير گوناگون به صورتهاي متفاوت بيان شده است و راه فطرت به وسيله وحي و آيات قرآن، شكوفا و كارسازتر ميشود.
آيات مربوط به فطرت و استناد به دين و خداگرايي و سرشت و آفرينش انسان فراوانند و به چندين دسته تقسيم ميشود كه به برخي از آنها فقط اشاره ميكنيم.
1.آياتي كه با صراحت، فطرت و فطري بودن دين را مطرح كرده است؛ مانند آيه 30 سوره روم (30) كه پيشتر بيان شد؛
2.آياتي كه در آنها عناوين تذكره ( يادآوري) و نظير آن بيان شده است و پيامبر اكرم (ع) را مذكر و يادآورنده چيزي معرفي ميكند كه در نهان انسانها وجود دارد.
آيتالله جوادي آملي مينويسد:
قرآن يك لسان استدلال دارد و يك لسان تذكره ...؛ اما لسان تذكره آن است كه ميگويد: مگرخالقيت ما يادت رفته؟ چرا به ياد خالقيت ما و مخلوقيت خود نميافتي؟ معلوم ميشود در سرشت انسان، خالقيت الله تنيده است و انسان به فطرت توحيد آفريده شده است: أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ؛ آيا انسان به خاطر نميآورد كه ما پيش از اين او را آفريديم؛ در حالي كه چيزي نبود (مريم(19)، 67)؛ يعني اگر مقداري تأمل كند، بهيادش ميآيد كه ما خالق اوييم. مضمون آيه اين نيست كه اگر تأمل كند و بينديشد و استدلال كند و آنگاه ميفهمد كه خدا خالق او است (جوادي آملي، 1366:ص 24و 25).
رسول خدا همانطور كه معلم اول است، مذكر اول هم هست. تا آنجا كه سخن از حيات بشري است، سخن از رسالت خاتم انبيا است و رسالت خاتم انبيا هم به عنوان تذكره است؛ پس همه بشر اعتقاد به حق، ايمام به مبدأ و ايمان به معاد و اعتقاد به وي در نهانشان هست و در نهادشان تعبيه شده است و وحي الاهي چيز جديدي را بر آنان تحميل نميكند( همان: ص 33).
قرآن ماموريّت فراگير و عام پيامبر اكرم (ع) ( نه ماموريت رهبري و امامت درون ديني حضرت ) را يادآوري ميداند:
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ . (غاشيه (88)،21).
پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهندهاي؛
يعني پيامبر يادآوري كننده است آنچه را در نهاد انسان وجود دارد، نه اينكه چيزي را پديد آورد و بر انسان تحميل كند.
3.آياتي كه به عهد و ميثاق آدمي با خدا اشاره ميكند: ميثاق و پيمان بشر بر اينكه موحد و مطيع خدا باشد كه اين ميثاق و پيمان، در مرحلهاي از آفرينش انسان است:أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ؛ آيا، شما عهد نكرده اي فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد (يس (36)،60).
خطاب آيه، خصوص مؤمنان نيست تا گفته شود اين عهد، همان پذيرفتن دين بعد از تشريع است؛ بلكه همة انسانها را خطاب قرار ميدهد كه تو ميثاق سپردي كه موحد باشي و شيطان را نپرستي.
4.آياتي كه شكوفايي و فعال شدن فطرت در مواقع خطر را مطرح ميفرمايد:
فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ (عنكبوت (29)،65).
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ.
و هنگامي كه رنج و زياني به مردم برسد، پروردگار خود را ميخوانند و توبهكنان به سوي او باز ميگردند(روم (30)،33).
فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا؛
هنگامي كه به انسان زياني رسد، ما را [براي تحمل مشكلش] ميخواند (زمر(39)، 49)
5.آياتي كه انسانها را محبّ خدا معرفي ميكند: مانند آيه 165 سوره بقره: وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ؛ اما آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا [ از مشركان نسبت به معبودشان] شديدتر است.
با پاسخ به نداي فطرت، حبّ آنها به خدا بيشتر ميشود؛ پس معلوم ميشود همه انسانها حبّ خدا را داشته، در طلب اويند؛ ولي اهل ايمان حبّ بيشتري دارند.
استدلال حضرت ابراهيم(ع) نيز از راه محبت بود و با تعبير لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ؛ غروب كنندگان را دوست ندارم (انعام (6)، 76)، از راه كشش دروني و احياي فطرت، توحيد ربوبي را مطرح ميكند.
6.برخي آيات مربوط به آفرينش انسان، مانند آياتي كه براي انسان فجور و تقوايي قائل است كه خدا به او نشان داده: يعني فجور و تقواي انساني را وحي تشريعي شكوفا و يادآورياش ميكند: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ و قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را [آفريده و] منظم ساخت؛ سپس فجور و تقوا [شر و خيرش] را به او الهام كرده است (شمس (91)، 7و8).
7. آياتي كه منكران و ملحدان را ناسي و نسيان كنندگان معرفي ميكند: زيرا نسيان، جايي است كه پيشتر غفلت نبوده و فراموشي عارض شده؛ يعني منكران و مشركان در اثر آلودگي به گناه و طبيعت، معرفت خدا را كه در فطرت آنها بود، فراموش كردهاند: و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون؛ و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشي گرفتار كرد. آنها فاسقند، و بسياري از آيات ديگر مانند آياتي كه دين مقبول را اسلام معرفي كرده ( آل عمران (3)، 19) يا آياتي كه ميگويد: مردم را گرفتار سختي و فشار ميكنيم تا شايد تضرع كنند ( انعام (6)، 42) يا آياتي كه كار شيطان را قساوت بخشيدن به قلبها معرفي ميكند ( انعام (6)،43) كه با قساوت قلب، دل و فطرت خمودي مييابند يا آياتي كه تذكر و تنبه گرفتن از قرآن را آسان ميداند ( قمر (54)،32)؛ زيرا با فطرت هماهنگي دارد و ... .
پرسش: ممكن است گفته شود: آيات فطرت معارض دارد و اين آيات با آنچه قرآن مطرح كرده كه انسان وقتي وارد دنيا ميشود و از محيط جنين خارج ميشود هيچ نميداند، در تعارض است قرآن ميفرمايد:
وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (نحل (16)،78).
و خداوند، شما را از شكم مادران خارج ساخت؛ در حالي كه هيچ نميدانستيد؛ اما براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شكر نعمت را به جا آوريد.
اين آيه تصريح دارد كه مجاري ادارك را خدا به انسان در بدو تولد، داده و بعد به وسيلة آنها از جهان، خارج و خود عالِم ميشود و هرگز در آغاز آفرينش و خلقت چيزي نميدانست و اين با آنچه از آيات پيشين استفاده كرديد كه اعتقاد به خدا و گرايش به دين در نهاد و آفرينش او قرار داد و ذاتي او است، تضاد دارد.
پاسخ: بين آيات فطرت و اين آيه هيچگونه منافات و تعارضي وجود ندارد؛ زيرا اين آيه به علم حصولي و اكتسابي ناظر است؛ يعني در آغاز تولد چون مجاري ادارك (چشم، گوش و عقل) را نداشتيد، هيچگونه ادراك و علم حصولي و ادراكي نداشتيد و خدا با دادن مجاري ادارك، شما را توانا ساخت كه به وسيله چشم و گوش و عقل به دنبال كسب و تحصيل علم باشيد؛ در حاليكه آيات فطرت بر علم و شعور حضوري انسان دلالت دارد؛ يعني انسان بدون كمك گرفتن از مجاري ادارك و تحصيل، به خدا و و زيبايي مطلق عشق و تعلق خاطر دارد.به تعبير ديگر، فطريات از قبيل علوم مصطلح كه همان علم حصولي و متوقف بر ادارك صور اشيا به وسيله عقل و حواس است، نيستند؛ بلكه از قبيل علم حضوري و ادراك خود شيء است؛ گرچه به تفضيل به آن توجه نداشته، و از آن غافل باشد و منافاتي ندارد كه انسان در بدو آفرينش، واجد علم حضوري و شهودي به برخي امور باشد؛ اما هيچگونه علم اكتسابي و حصولي نداشته باشد و فقط قوه و استعداد آن را داشته باشد و پس از آنكه واجد مجاري ادارك شد بتواند آن را بهدست آورد؛ بدين سبب، قرآن پيامبر اكرم(ع) را هم معلم و تعليم دهنده و هم مذكر و ياد آوردندة آنچه در نهاد انسان وجود دارد معرفي ميكند، معلم علوم حصولي و مذكر فطريات و علوم حضوري است؛ چنانكه در خطابهاي قرآني، گاهي مسائل جهان بيني از راه علم حصولي و استدلال مطرح شد؛ مانند آيات آفاقي و انفسي و گاهي از راه احياي فطرت و شكوفايي معارف نهفته در سرشت انسان و علم حضوري، انسان را متوجه درون و فطرتش ميكند.
پرسش: اگر منشأ اعتقاد به خدا و گرايش به دين در نهاد و آفرينش انسانها وجود دارد و فطري است، بايد همه انسانها واجد دين و اعتقاد به خدا باشند؛ پس چرا برخي به خدا و دين، اعتقاد و گرايش ندارند؟ فطريات مانند غرايز ذاتي هستند و در تمام مصاديق وجود دارند و چنانكه اثبات آنها نيازمند برهان و دليل نيست ( الذاتي لا يعلل) سلب و نفي آنها از برخي افراد و مصاديق امكان ندارد؛ بنابراين، وقتي ميبينيم بسياري از انسانها به خدا ايمان ندارند و در برابر دين تسليم نيستند، ميتوانيم كشف كنيم كه دين و اعتقاد به خدا ذاتي و فطري نيست.
پاسخ: لازمه فطري و ذاتي بودن چيزي آن نيست كه در همه افراد، در همة حالات ظهور و بروز داشته باشد؛ مانند علاقه به زيبايي كه گاهي با سرگرمي به امور ديگر مورد غفلت قرار ميگيرد. اعتقاد و گرايش به خدا و دين، فطري وذاتي انسان است؛ امّا عدول از فطرت و متجلي نشدن آثار آن معلول علل و عوامل گوناگوني است؛مانند:
1.گرايشهاي حيواني و مادي: انسان افزون بر عقل و فطرت كه سرچشمه گرفته از بعد روحاني او است، بُعد جسماني و گرايشهاي مادي و غرايز حيواني نيز دارد و بين اين دو بُعد جنگ و نزاع سختي برقرار است؛ جنگ و جبههاي كه شخصيت و ارزش هر انساني به آن وابسته است؛ بدين لحاظ، جهاد اكبر ناميده شده. هر گاه در نبردِ گرايشهاي انساني و عقلاني با ميلها و جاذبههاي حيواني و غرايز، غلبه و پيروزي را بُعد حيواني و غرايز به دست آورند، فطرت انساني و گرايشهاي عقلاني تحت تاثير قرار گرفته، كارايي لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست ميدهند. به ديگر سخن، بسياري از انحرافهاي فكري به ماديّت اخلاقي (نه ماديّت فلسفي و عقلي) برميگردد و بسياري به سبب وابستگي به دنيا و غرايز حيواني و ابتلا به گناه براي توجيه عملكرد خود، به انحراف فكري و پشت كردن به فطرت الاهي روي ميآورند. قرآن چه زيبا ميفرمايد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ ( روم (30): 10).
سپس سرانجام كساني كه اعمال بد مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيا خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.
هوسهاي شيطاني، تار نسيان را بر فطرت خداشناسي ميتند و تبلور و تجلي خداگرايي را كاهش ميدهد. به تعبير استاد جوادي آملي:
منشأ همه فراموشيها به دنيا و سرگرمي به آن است؛ لذا قرآن درباره دنيا زدگان چنين ميفرمايد: وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً (فرقان (25)، 18)؛ ولي آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودي تا اينكه [به جاي شكر نعمت] ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند؛ يعني خداوند برآنان و نيكانشان، بهرههادي دنيايي داد و آنان ياد حقّ را فراموش كردند و گروه بائر و هالك بودند. (جوادي آملي،همان).
گرايش انسان به راحت طلبي، هوسراني، بيبندوباري، فرار از مسؤوليت، تماميّت و رياستطلبي و دنيا گرايي اگر به وسيله قوه عاقله كنترل نشوند، انسان را به حيواني خطرناك تبديل ميكنند كه فطرت و عقل، كارايي خود را از دست ميدهد و به تعبير قرآن، انديشه او از كار ميافتد، چنانكه حس خلود طلبي در همه انسانها، و معاد و حيات ابدي در فطرت انساني وجود دارد؛ اما به تعبير قرآن، برخي بدون شك در معاد آن را انكار ميكنند تا آزادانه به گناه و انحراف ادامه دهند: بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ (قيامة(75):5)؛ بلكه او ميخواهد آزاد باشد و بدون ترس از قيامت در تمام عمر گناه كند.
خلاصه آنكه انسان، فطرت خداگرايي دارد؛ اما انسان فقط فطرت نيست و غرايز و ذاتيات ديگري نيز دارد كه اگر آنها را اصالت داد و بنا را بر تامين و متابعت آنها گذاشت فطرت، كارايي خود را از دست داده، گرفتار نسيان وخمودي ميشود.
2.خطا در تطبيق: خيلي از انسانها به اقتضاي فطرت خداگرايي به سوي معبود سوق داده ميشوند؛ اما موجودات ديگري را جايگزين خدا ميكنند و به راحتي متوجه و اشتباه خود نميشوند؛ مانند اينكه غريزه و حس مكيدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانك در دهن او گذاشته شود، با همان غريزه به مكيدن پستانك اقدام ميكند؛ يعني گرفتار خطا در تطبيق ميشود. معبودهاي دروغين و گرايش به رقيبهاي خدا، همگي سرچشمه گرفته از همان فطرت خداخواهي است؛ ولي هرگاه گرفتار خطر و دست او از ابزار مادي قطع شود و ناتواني معبودهاي خيالي را درك كند، فطرت او بيدار و فعال خواهد شد و به سوي خدا ميرود.
آيت الله جوادي آملي در اين باره ميگويد:
انسان عادي، گرفتار خطاي در تطبيق است. خيال ميكند فلان مقام يا فلان مال يا فلان چيز كمال مطلق او است. وقتي به او ميرسد، ميبيند سير نشده و بالاتر از آن يك قله ديگر هست و به آن هم نائل ميگردد؛ ولي سير نميشود؛ اما در حال خطر مستقيماً آن حقيقت مطلق راستين را ميطلبد. مستقيماً به مبدئي تكيه ميكند كه نظام هستي در اختيار اواست. مستقيماً به قدرتي تكيه ميكند كه عجز پذير نيست چون همه قدرتها و علتها و اسباب صوري و ظاهري او منقطع شده است ( جوادي آملي، 1366:ص70).
گرايش به معبود نامتناهي و تكيه برمبدأ قدرتمند و تدبيركننده همه موجودات و رهايي بخش در صحنههاي گوناگون، در نهاد و آفرينش همه انسانها وجود دارد؛ اما اين گرايش فطري اگر هدايت و راهنمايي نشود، ممكن است در تطبيق به انحراف رفته، سراب را به جاي آب، و مخلوق را به جاي خالق قرار دهد و مطلوب مجازي را جايگزين مطلوب حقيقي كند. و البته اين تا زماني است كه به آن مطلوب مجازي نرسيد، و وقتي به آن رسيد، متوجه ميشود چيزي بزرگتر و بالاتر را ميطلبد و به دنبال مقصدي و محبوبي عظيمتر است و آرام نميگيرد مگر آنكه مطلوب و محبوب حقيقي يعني هستي بخش نامتناهي را در يابد و به او ايمان آورد: أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشيد كه فقط با ياد خدا دلها آرامش مييابد (رعد (13)، 28).
3.تصور غلط و معرفي ناصواب: يكي از عوامل مهم دين گريزي و مخالفت با كششهاي فطري، آميخته شدن حقيقت دين به خرافات و دفاع غلط و انحرافي از آن است؛ چنانكه هر گاه تصويري غلط و غير واقعي از خدا ارائه شود، نبايد انتظار داشت مردم و به ويژه انسانهاي فرهيخته و انديشهور آن را بپذيرند.
علت شك بسياري از دانشمندان در وجود خدا اين نيست كه ادلّة وجود خدا آنها را قانع نكرده؛ بلكه علت آن اين است كه تصور مسأله از اول به صورت غلطي در اذهان آنها رسم شده است. آنچه آنها آن را بةنام خدا تصور ميكنند، نه تنها دليل بر وجود او نميتوان اقامه كرد، بلكه به طور قطع چنان چيزي وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آنقدر روشن است كه قابل تشكيك است: أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض؛ِ آيا در خدا شك است؟! خدايي كه آسمانها و زمين را آفريد (ابراهيم (12)، 10).
وقتي ايمان به خدا و دين در تعارض با علم و آگاهي، تعبد در مقابل خردورزي، خدامحوري در برابر تكريم و تعظيم انسان، دينداري در تضاد با پيشرفت و پويايي معرفي شد و گرايش به مذهب و خدا حركت ارتجاعي، جمودگرا، خشن و غير منعطف و تحقير كننده انسان و شخصيت عقلاني و علمي او نشان داده شد، بديهي است كه بهرغم زمينههايفطري، انسانهاي نخبه و برجسته از آن گريزان باشند؛ چنانكه هر گاه عموم مردم رفتار فريبكارانه و قيّممآبانه برخي از مدعيان دينداري را مشاهده كنند يا مواضع غير قابل توجيه و خرد ستيز رهبران و مبلغان و مدعيان دفاع از مذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خودبهخود از دين و هر چه به آن مربوط است، انزجار مييابند و بيشتر آنان به راحتي (بدون تبيين ديگران) نميتوانند بين حقيقت دين و عملكرد و مواضع دينداران تفاوت قائل شوند.
يكي از روشهاي كه دشمنان حاكميت دين و مذهب و آنان كه تقويت بنيادهاي ايمان مردم را در تعارض با منافع و سلطه خويش مييابند، آن است كه دين را بد معرفي يا از آن بد دفاع كنند؛ چرا كه دفاع غلط و انحرافي بهترين تهاجم و تخريب است.
4.شبهات علمي: برخي از منكران خدا و كساني كه در آثار خود، دين و آموزههاي آن را نقد و انكار كردهاند، به اين جهت بوده كه از نظر فكري و علمي اقناع نشدهاند و براي آنها شبهاتي پديد آمده است كه پاسخ آنها را پيدا نيافتهاند؛ بدين سبب، همان شبهات منشأ اين شده كه دين و خداگرايي را غيرعلمي و غيرعقلاني دانسته، منكر آن باشند، نظير شبهاتي كه حس گرايان به آن دچار شدهاند و ميگويند: هر چه را با حواس ادارك نكنيم، وجود ندارد يا اگر هر چيزي علتي و خالقي دارد، علت و خالق خدا كيست و ... و همينطور شبهاتي كه در تبيين و تفسير دين به آن دچار شدهاند؛ مانند شبهات هيوم دربارة برهان نظم يا خشونت آميز بودن برخي از احكام ديني مثل قصاص يا وجود بيعدالتيها و بي نظميها و تحقق رخدادهايي كه با حكمت خداي عادل و مدبّر قابل توجيه نيست.
5.سابقه و گذشته دين در غرب: بعد از نهضت رنسانس و مدرنيسم، دنياي غرب، پيشرفت و تمدن و شكوفايي و حيات دوباره خود را معلول رها شدن از محدوديتها و اسارتوپايبندي به دين دانسته و ظلمت و عقب افتادگي دوران قرون وسطا را به سلطه يافتن و مواضع كليسا و مسيحيت نسبت دادند و اينگونه به همه انسانها القاء شد كه راهي براي شخصيت يافتن انسان، پويايي و تمدن، خردورزي و پيشرفت علمي، برچيده شدن خشونت و جايگزيني مدارا و زندگي مسالمت آميز وجود ندارد، مگر اينكه خود را از پايبندي به دين آزاد سازيد.
گرچه ممكن است برخي در همه آنچه درباره عملكرد مسيحيت در قرون وسطا ارائه شده ترديد و شبهه كنند و آن را توطئه دينستيزان بدانند لكن آنچه في الجمله قابل ترديد نيست آن است كه مسيحيت قرون وسطا نه از نظر فكري توانست مردم را اقناع كند واز مباني و اعتقادي خود، به روش علمي دفاع كند و نه به لحاظ عملي، عملكرد خوبي داشته است، دو ويژگي براي قرون وسطا در دوران ميدان داري مسيحيت ميتوان ارائه كرد: يكي خرد ستيزي و تعارض با علم و ديگري خشونت طلبي و تحقير انسان و حقيقتاً ضربه و آسيبي كه كليسا به مذهب وارد كرد قابل جبران نيست. شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به ماديگري به تفصيل اين مطلب را بيان فرموده است.
6.عوامل اجتماعي: سرانجام يكي از علل خمود فطرت و شكوفا نشدن ذاتيات انسان، عوامل محيطي و اجتماعي است. تاثير محيط و اوضاع اجتماعي چه در هدايت و رشد و شكوفايي فطريات و چه در سركوب آن غير قابل ترديد است و بسياري از مردم به سمت و سويي گرايش دارند و ميروند كه دستگاههاي تبليغاتي و فرهنگ اجتماعي و عوامل محيطي براي آنها تعيين و ترسيم كردهاند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بديهي است كه اگر نخبگان و كارگردانان عوامل محيطي و اجتماعي منافع و موقعيت خويش را در دين ستيزي وفاصله مردم از مذهب و دين بدانند، با بهره گيري از همه امكانات كاري ميكنند كه آنها از دين فاصله بگيرند.
سؤال: يكي از ويژگيهاي فطريات، همگاني و ذاتي بودن است و به آموزش نياز ندارد؛ بنابراين، اگر گرايش به خدا و دين فطري است و در آفرينش و نهاد انسان قرار دارد، انبيا و رهبران ديني داراي چه نقشي هستند؟ همانطور كه مكيدن سينة مادر و غريزه پناه بردن به مادر را كسي به طفل آموزش نميدهد، درفطريات مانند حقيقتجويي، گرايش به زيبايي، گرايش به ارزشها و فضيلتهاي انساني و ...نيز وضعيت همينطور است و آموزش دادن آنها معنا ندارد و اگر دينگرايي و خداخواهي در آفرينش و فطرت انساني ريشه دارد، بيمعنا است كه خدا، كساني را مأمور تعليم و تربيت و دعوت مردم به دين كند.
پاسخ: فطري بودن دين و گرايش به خدا به اين معنا نيست كه انسان خدا، را با همة صفات و شريعتش به تفصيل ميشناسد و در عمل تسيلم و پايبند آن است؛ بلكه به اين معنا است كه اقتضا و ريشه گرايش به خدا و مبدأ و نياز به روشي كه او را به مقصد برساند، در وجود انسان و آفرينش او قرار دارد؛ اما از آنجا كه انسان يك بُعدي نيست و افزون بر فطرت و عقل، داراي غرايز و جاذبههاي معارض و مخالفي است و با توجه به اينكه احتمال دارد امور فطري تحت تاثير عوامل بيرون و خاصي مورد غفلت و نسيان قرار گيرد يا به انحراف كشيده شود و در مصداق، مطلوب غير واقعي را برگزيند، لازم است فطرت او هدايت، شكوفا و رشد داده شود؛ چنانكه اصل نياز به شريعتي هماهنگ با تكوين و نيازهاي واقعي در وجود انسان تحقق دارد؛ اما اينكه اين شريعت و برنامه چيست، او را نيازمند رسولاني ميكند كه آن را به انسان ارائه كنند و اين خواسته دروني را پاسخ دهند.
علاقه هاي فطري و گرايشهاي دروني به تنبه و توجه نياز دارند و انبيا و هاديان الاهي حكم بيدار كنندة فطرت و شكوفا سازنده آن را دارند.
هدف مهم انبياي گذشته، از آنكه معلم انسانها هستند، آنان تذكر است كه به انسانها يادآوري ميكنند صندوقچه جان با گوهر ياد حقّ ساخته شده، مواظب باش اين صندوقچه را از دست ندهي. اين گوهر ناياب را رها نكن. تو خود، آن گوهري؛ مواظب باش؛ چون بهياد خدا ساخته شد (جوادي آملي، همان: ج5،ص 45)؛ بنابراين، هاديان و رهبران ديني و در رأس آنها انبياي الاهي درباره دينِ فطري و خداجويي انسان داراي چند نقش و تاثير مهم هستند كه مهمترين آنها از اين قرارند:
1. نقش هدايتي: انبيا، خداي فطري و مورد طلب و گرايش انسان را به او معرفي ميكنند تا مبادا اين كشش دروني به انحراف رود و چيزي را به غلط معبود و خداي مطلوب قرار دهد. فطرت بدون پيامبر معبود دارد و چيزي را ميپرستد؛ اما اينكه چه كسي را بپرستد و كدام معبود،حقيقي و مقتضاي جاذبه دروني انسان است، به هدايت و آموزشهاي كساني نياز دارد كه خدا را به نحو شايسته به او معرفي كنند تا گرفتار خطا در تطبيق نشود. به ديگر سخن، انسان داراي فطرت خداخواهي است؛ اما در عين حال، موجودي آزاد است و قدرت انتخاب و اراده دارد و اين خود او است كه مقصد و مسير خويش را برميگزيند و انبيا به انسان كمك ميكنند تا گزينش او درست باشد و او را به پرستش خدايي دعوت ميكنند كه مطلوب حقيقي و مصداق واقعي گرايش فطري و خواسته آفرينش انسان است و او را از گرفتار شدن در دام معبودهاي مجازي و دروغين باز ميدارند. انسان خود را مربوب و متكي و نيازمند به ربي مقتدر مييابد؛ اما اگر ربّ حقيقي و تدبير او بهانسان ارائه نشود، همين گرايش به ربّ او را به شرك و پرستش و اعتماد به ربّهاي دروغين و مجازي ميكشاند.
2. نقش پرورشي: فطرت و امور فطري به شكوفايي و پرورش و باغباني نياز دارد تا با گذر از موانع بلند، تاثيرگذار و داراي نتيجه باشند و يكي ديگر از ابعاد رسالت انبيا و راهنمايي هاديان ديني، باغباني و پرورش دادن زمينههاي فطري و ذاتي موجود در انسانها است. در توضيح اين مطلب بيان شيواي استاد شهيد مطهري را نقل ميكنيم:
آنچه كه پيغمبران عرضه داشتهاند، نه چيزي است كه انسان نسبت به آن يك حالت بيتفاوتي و يك حالت تساوي داشته است؛ بلكه يك چيزي است كه اقتضاي آن در سرشت و ذات انسان هست؛ يعني طلب او، خواست و جستوجوي او در طبيعت و سرشت انسان هست. در اين صورت، حالت پيغمبران، حالت باغباني ميشود كه گلي يا درختي را پرورش ميدهد كه خود اين درخت يا گل يك استعدادي يعني يك طلبي براي يك شيء خاص هست. اگر هستة زردآلو در زمين بكارد، اين جور نيست كه هسته زردآلو بيتفاوت باشد براي خرما شدن يا زردآلو شدن. يا آلبالو شدن، اختيار با باغبان است كه بيايد آن را زرد آلو بكند يا خرما يا آلبالو! در انسان نيز يك فطرتي (به معناي يك تقاضايي) وجود دارد. بعثت پيامبران، پاسخگويي به تقاضايي است كه اين تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه كه بشر به حسب سرشت خودش در جستوجوي آن بوده است و خواهد بود، پيغمبران آن را بر او عرضه داشتهاند و عرضه ميدارند. اين همان معناي فطرت است( مطهري، 1368 : ص 602).
تقاضا و استعداد خداخواهي و برنامهاي كه انسان را به مقصد و سعادت برساند، در وجود انسان و تكوين وجود او است؛ اما پرورش و فعليت بخشيدن به آن فقط به وسيلة انبيا و تشريع تحقق مييابد.
علي(ع) در خطبة اول نهجالبلاغه در بيان فلسفه بعثت انبيا ميفرمايد:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يجتجوعليهم بالتبليغ و يثير لهم دفائن العقول.
خدا رسولان خود را ميان مردم برانگيخت و آنها را يكي پس از ديگري فرستاد تا مردم بخواهند به پيماني كه در فطرتشان هست وفا كنند و نعمتهاي خدا را كه مورد غفلت و نسيان واقع شده، به ياد بشر بياورند و حجّت را با تبليغ خود بر آنها تمام كنند.
3.غفلت زدايي و رفع حجاب: چنانكه پيشتر اشاره شد، انسان همانگونه كه به اقتضاي انسانيّت داراي فطرت خداخواهي و حقيقت طلبي است به اقتضاي بُعد حيواني، غرايز حيواني و گرايشهايي دارد كه ميتواند فطرت را تحت تأثير و تهاجم قرار دهد و با حاكميت يافتن بُعد حيواني، شخصيت انساني را منكوب و محدود سازد؛ چنانكه اين امكان وجود دارد شبهات فكري و عوامل محيطي و حجابهاي بيروني و امثال آن، فطرت را به خمودي و ناتواني تبديل سازد؛ بدين جهت، لازم است كساني باشند كه اولاً انسان را متوجه فطرت و كشش درونياش كنند و ثانياً با پشتيباني و تقويت امور فطري به انسان كمك كنند حجابها و موانع را كنار بزند و فطرت آزادانه عمل كند.
وحي و پيامبر، حجابها و وپردهها را كنار ميزنند تا نهان و فطرت فعال شود و اقتضاي ذاتي و دروني آزادانه به شكوفايي و فلاح برسد؛ بدين لحاظ قرآن پيامبر را تحميل كننده خدا و دين به مردم نميداند و شأن عمومي او را در اصل دين به يادآوري منحصر ميكند: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ؛ پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهندهاي. تو بر آنان سلطهگر نيستي كه [ بر ايمان] مجبورشان كني (غاشيه (88)، 21و22)، و تذكر جايي است كه سابقهاي داشته و زمينه آن موجود بوده است . تذكر غير از آموزش و تعليم ابتدايي است.
آيت الله جوادي آملي با اشاره به آيه پيشگفته و اينكه نفرموده ان انت الا معلم ميگويد:
معلوم ميشود با گفتار پيامبر هم پردهها كنار ميرود؛ آنگاه مردم آن معارف را به ياد ميآورند و مييابند كه سرسپرده و بنده كياند. كار وحي، پرده غفلت را كنار زدن است. پرده غفلت كه كنار رفت، انسان،حقايق را ميبيند. تا حجاب سهو نسيان هست، انسان از مشاهده مبادي اعتقادي و مباني ديني محروم است و نميبيند (جوادي آملي، 1366:ص 17).
وي در ادامه با اشاره به آيه كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ؛ چنين نيست [ كه آنها ميگويند]. آن [قرآن] ياد آوري است (مدثر (74)،54) كه قرآن را يادآوري براي همه انسانها [نه خصوص مؤمنان] معرفي ميكند، چنين نتيجه ميگيرد:
خلاصه آنكه قرآن نسبت به تمام انسانها خواه مؤمن، خواه اهل كتاب، خواه ملحد، همه و همه تذكره است. معلوم ميشود تمام بشر در تمام دورههاي گذشته و حال و آينده داراي معرفت فطري نسبت به اصول كلي اسلام كه در همه اديان آسماني يكسان است ميباشند؛ وگرنه عنوان تذكره بر قرآن صادق نخواهد بود (همان:18).
4. ارائه شرعيت و روش پرستش: فطرت به انسان شناخت و لزوم پرستش را ميدهد؛ اما اين را كه چگونه بايد او را پرستيد نميدهد. فطرت طلب كنندة برنامهاي هماهنگ با تكوين و آفرينش را دارد؛ اما اينكه اين برنامه چيست، بايد به وسيله فرستادگان خدا در اختيار او قرار گيرد. به بيان ديگر، افزون بر شأن برونديني و يادآوري براي همه انسانها، پيامبر، شأن درونديني و اختصاصي به كساني كه به نداي دروني و فطرت انساني پاسخ داده و دعوت پيامبر را لبيك گفتهاند، دارد و آن ارائه طريق و در اختيار گذاشتن شريعتي متناسب و منطبق بر اقتضاهاي ذاتي و تكويني انسان است، و همينطور انبيا و امامان و به تبع آنها عالمان و رهبران ديني، توحيد ربوبي و ولايت الاهي را كه در ذات انسانها وجود دارد، تجلي بخشيده، آنرا در خارج محقق و اجرايي ميكنند. آنها خليفه و جانشينان (مستقيم و غير مستقيم) خدايند و بايد مجري حاكميت انحصاري او باشند.
با آنچه بيان شد، پاسخ اين پرسش نيز روشن ميشود كه اگر شناخت خدا و گرايش به او فطري است، ادلّة عقلي و استدلال از راه پديدهها معنا وجايي ندارد، در حاليكه مشاهده ميكنيم قرآن با ارجاع به آيات افاق و انفس و استدلال از راه تعقل در مخلوقات و مطالعة كتاب آفرينش، انسانها را به توحيد و خداشناسي ترغيب و دعوت ميكند.
در پاسخ ميگوييم: اينكه حقيقت و مطلبي از دو راه يا چند راه قابل اثبات باشد، از نقاط قوت آن است و اگر در جهانبيني اسلامي براي خداشناسي و راه يافتن به سوي خدا راههاي متعددي (مانند راه دل، راه تجربه و راه عقل) وجود دارد و هم علم حضوري و هم علم حصولي ما را به او ميرساند، اين از امتيازات اسلام است كه آموزشش با واقعيت خارجي و آنچه در نهاد بشر قرار دارد، منطبق است؛ چرا كه در جهانبيني اسلامي، دل و فطرت با عقل و آن با تدبّر و مشاهده پديدهها هماهنگي و همراهي دارند و عرفان اسلامي هرگز با عقلانيت و علم تضاد ندارد. با سير افاق و انفس اوّلاً فطرت انساني بيدار و هشيار و فعّال ميشود (همانگونه كه با تذكر و هشدارهاي آفريدگار و تدبير كنندهاي فوق خودشان) و دانش اكتسابي با علم حضوري و آنچه انسان در نهان و ضمير خود دارد هماهنگ و ايمان و اعتقاد انسان تقويت ميشود. افزون براين، نهتنها استدلال عقلي و براهين علمي و تجربي، فطرت را بيدار و فعال و تقويت ميكند، بلكه در رفع شبهات و ايراداهايي كه ممكن است به سبب جهل يا تخريب متوجه خداشناسي و خداگرايي شود و فطرت را مورد سؤال قراردهد، بسيار مؤثر و كارساز است. فطرت و زمينههاي دروني انسان در مواجهه با ايرادها و شبهات علمي نياز دارد كه با استدلال و خردورزي و تأمل و تدبير در آفرينش و ويژگيهاي آن كمك شود.
1.آفرينش انسان با تمام موجودات و پديدههاي ديگر متفاوت و داراي بينشها و گرايشهاي ذاتي ويژه و ممتاز است كه از آنها به فطرت ياد ميكنيم.
2.يكي از برجستهترين شناختها و گرايشهاي فطري و ذاتي انسان، بينش و گرايش به خدا و برنامه و هدايتهايي است كه براي تعالي و تكامل انسان ارائه كرده است و همين اصل، عامل توجه و جذب انسان به سوي دين است و افزون بر تجربه شخصي، آيات و روايات فراواني آن را اثبات ميكند؛ چنانكه اكثريت دانشمندان انسانشناس به آن اذعان و اعتراف دارند.
3.فطرت خداشناسي و گرايش انسان به دين ممكن است تحت تأثير و فشار عوامل داخلي و خارجي به انحراف كشيده، و در تطبيق مصداق گرفتار لغزش شوند.
4.فطرت خداگرايي و خداشناسي مانند همه ذاتيات و فطريات ديگر، نيازمند هدايت، شكوفاسازي و رشددادن، و نقش انبيا و رسولان الاهي باغباني و تربيت و رشد و راهنمايي انسان است.
1.باربور، ايان، علم و دين، بهاءالدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1362ش.
2.جمعي از نويسندگان، معارف اسلامي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها ، 1378ش، ج1و2.
3.جوادي آملي ، عبدالله، تفسير موضوعي، قم، مركز نشر فرهنگي رجاء، 1366ش،ج5.
4.خرمشاهي ،بهاءالدين، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي، تهران، انتشارات دوستان، 1377ش، ج2.
5.راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن،بيروت دارالكتاب العربي، بيتا.
6.طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان،قم، اسماعيليان، بيتا، ج16.
7.مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء ،بيروت، 1403ق، ج3.
8.مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، قم، دارالعلم، 1350ش،ج5.
9.ـــــــــــــــ ، علل گرايش به ماديگري، قم، انتشارات صدرا، بيتا.
10.ـــــــــــــــ ، مجموعه آثار، انتشارات صدرا،قم، 1368، ج3.
11.ـــــــــــــــ ، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا،قم، بيتا.
12.مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، قم،1373ش، ج11.